كاش روزی به سر كوی توام منزل بود | | كه در آن شادی و اندوه مراد دل بود |
كاش از حلقه ی زلفت گرهی در كف بود | | كه گره باز كن عقده ی هر مشكل بود |
دوش كز هجر تو دل حالت ظلمتكده داشت | | ياد تو شمع فروزنده ی آن محفل بود |
دوستان میزده و مست و ز هوش افتاده | | بی نصيب آنكه در اين جمع چو من عاقل بود |
آنكه بشكست همه قيد ظلوم است و جهول | | و آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود |
در بر دلشدگان علم حجاب است حجاب | | از حجاب آنكه برون رفت بحقّ جاهل بود |
عاشق از شوق به دريای فنا غوطه ور است | | بیخبر آنكه به ظلمتكده ی ساحل بود |
چون به عشق آمدم از حوزه ی عرفان ديدم | | آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود |