عيب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است | | ديده بگشای كه بينی همه عالم طور است |
لاف كم زن كه نبيند رُخ خورشيدِ جهان | | چشم خُفّاش كه از ديدن نوری كور است |
يا رب اين پردهی پندار كه در ديدهی ماست | | باز كن تا كه ببينم همه عالم نور است |
كاش در حلقهی رندان خبری بود ز دوست | | سخن آنجا نه ز «ناصر» بود، از «منصور» است |
وای اگر پرده ز اسرار بيفتد روزی | | فاش گردد كه چه در خرقهی اين مهجور است |
چه كنم تا به سر كوی توام راه دهند؟ | | كاين سفر توشه همی خواهد و، اين ره دور است |
وادی عشق كه بیهوشی و، سرگردانی است | | مُدّعی در طلبش بوالهوس و مغرور است |
لب فرو بست هر آن كس رُخ چون ماهش ديد | | آنكه مدحت كُند از گفتهی خود مسرور است |
وقت آن است كه بنشينم و دم در نزنم | | به همه كون و مكان مدحت او مسطور است |