عجب فضائل عرشی عجب کمالی داشت | | چه قدر و منزلت و جلوۀ جلالی داشت |
به پیش پرتو خورشید تیرگی محو است | | سپیده را چه غمی گر سیاهچالی داشت |
کجاست گر که عبایی از او فقط باقیست | | میان شور مناجات خود چه حالی داشت |
نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر | | برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت |
چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس | | که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت |
نبود غافل از اندیشۀ خداجویی | | به قدر فرصت گلها اگر مجالی داشت |
به گردنی که نشد خم به پیش ظلم و ستم | | ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت |
تمام زندگی او قیام بود و جهاد | | چه روزهای عزیزی چه ماه و سالی داشت |
از آن دعا که به لب داشت در شب هجران | | امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت |