محمد کافرینش هست خاکش: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =محمد کافرینش هست خاکش | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر =نظامی گنجوی | قالب = قصیده | وزن = | موضوع =رسول خدا(ص) | مناسبت = | زمان سرایش = معاصر | زبان = فارسی | تعداد ابیات = ۳۳بیت | منبع = }} '''محمد کافرینش هست خ...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۵۶
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شاعر | نظامی گنجوی |
قالب | قصیده |
موضوع | رسول خدا(ص) |
زمان سرایش | معاصر |
زبان | فارسی |
تعداد ابیات | ۳۳بیت |
محمد کافرینش هست خاکش مطلع شعری از سروده های شاعر قدیمی، نظامی گنجوی درباره رسول خدا(ص) است. این شعر آیینی در قالب قصیده در سی و سه بیت سروده شده است.
متن شعر
محمد کافرینش هست خاکش | هزاران آفرین بر جان پاکش | |
چراغ افروز چشم اهل بینش | طراز کار گاه آفرینش | |
سرو سرهنگ میدان وفا را | سپه سالار و سر خیل انبیا را | |
مرقع بر کش نر ماده ای چند | شفاعت خواه کار افتاده ای چند | |
ریاحین بخش باغ صبحگاهی | کلید مخزن گنج الهی | |
یتیمان را نوازش در نسیمش | از آنجا نام شد در یتیمش | |
به معنی کیمیای خاک آدم | به صورت توتیای چشم عالم | |
سرای شرع را چون چار حد بست | بنا بر چار دیوار ابد بست | |
ز شرع خود نبوت را نوی داد | خرد را در پناهش پیروی داد | |
اساس شرع او ختم جهانست | شریعت ها بدو منسوخ از آنست | |
جوانمردی رحیم و تند چون شیر | زبانش گه کلید و گاه شمشیر | |
ایازی خاص و از خاصان گزیده | ز مسعودی به محمودی رسیده | |
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ | کز آهن نقش داند بست بر سنگ | |
به معجز بدگمانان را خجل کرد | جهانی سنگدل را تنگ دل کرد | |
چو گل بر آبروی دوستان شاد | چو سرو از آبخورد عالم آزاد | |
فلک را داده سروش سبز پوشی | عمامش باد را عنبر فروشی | |
زده در موکب سلطان سوارش | به نوبت پنج نوبت چار یارش | |
سریر عرش را نعلین او تاج | امین وحی و صاحب سر معراج | |
ز چاهی برده مهدی را به انجم | ز خاکی کرده دیوی را به مردم | |
خلیل از خیل تاشان سپاهش | کلیم از چاوشان بارگاهش | |
برنج و راحتش در کوه و غاری | حرم ماری و محرم سوسماری | |
گهی دندان بدست سنگ داده | گهی لب بر سر سنگی نهاده | |
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ | که دارد لعل و گوهر جای در سنگ | |
سر دندان کنش را زیر چنبر | فلک دندان کنان آورده بر در | |
بصر در خواب و دل در استقامت | زبانش امتی گو تا قیامت | |
من آن تشنه لب غمناک اویم | که او آب من و من خاک اویم | |
به خدمت کرده ام بسیار تقصیر | چه تدبیر ای نبی الله چه تدبیر | |
کنم درخواستی زان روضه پاک | که یک خواهش کنی در کار این خاک | |
برآری دست از آن بردیمانی | نمائی دست برد آنگه که دانی | |
کالهی بر نظامی کار بگشای | ز نفس کافرش زنار بگشای | |
دلش در مخزن آسایش آور | بر آن بخشودنی بخشایش آور | |
اگر چه جرم او کوه گران است | ترا دریای رحمت بیکرانست | |
بیامرزش روان آمرزی آخر | خدای رایگان آمرزی آخر |