محمد کافرینش هست خاکش

از ویکی تراث

محمد کافرینش هست خاکش از
نظامی گنجوی



در قالب قصیده

موضوع: رسول خدا(ص)
محمد کافرینش هست خاکشهزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینشطراز کار گاه آفرینش
سرو سرهنگ میدان وفا راسپه سالار و سر خیل انبیا را
مرقع بر کش نر ماده ای چندشفاعت خواه کار افتاده ای چند
ریاحین بخش باغ صبحگاهیکلید مخزن گنج الهی
یتیمان را نوازش در نسیمشاز آنجا نام شد در یتیمش
به معنی کیمیای خاک آدمبه صورت توتیای چشم عالم
سرای شرع را چون چار حد بستبنا بر چار دیوار ابد بست
ز شرع خود نبوت را نوی دادخرد را در پناهش پیروی داد
اساس شرع او ختم جهانستشریعت ها بدو منسوخ از آنست
جوانمردی رحیم و تند چون شیرزبانش گه کلید و گاه شمشیر
ایازی خاص و از خاصان گزیدهز مسعودی به محمودی رسیده
خدایش تیغ نصرت داده در چنگکز آهن نقش داند بست بر سنگ
به معجز بدگمانان را خجل کردجهانی سنگدل را تنگ دل کرد
چو گل بر آبروی دوستان شادچو سرو از آبخورد عالم آزاد
فلک را داده سروش سبز پوشیعمامش باد را عنبر فروشی
زده در موکب سلطان سوارشبه نوبت پنج نوبت چار یارش
سریر عرش را نعلین او تاجامین وحی و صاحب سر معراج
ز چاهی برده مهدی را به انجمز خاکی کرده دیوی را به مردم
خلیل از خیل تاشان سپاهشکلیم از چاوشان بارگاهش
برنج و راحتش در کوه و غاریحرم ماری و محرم سوسماری
گهی دندان بدست سنگ دادهگهی لب بر سر سنگی نهاده
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگکه دارد لعل و گوهر جای در سنگ
سر دندان کنش را زیر چنبرفلک دندان کنان آورده بر در
بصر در خواب و دل در استقامتزبانش امتی گو تا قیامت
من آن تشنه لب غمناک اویمکه او آب من و من خاک اویم
به خدمت کرده ام بسیار تقصیرچه تدبیر ای نبی الله چه تدبیر
کنم درخواستی زان روضه پاککه یک خواهش کنی در کار این خاک
برآری دست از آن بردیمانینمائی دست برد آنگه که دانی
کالهی بر نظامی کار بگشایز نفس کافرش زنار بگشای
دلش در مخزن آسایش آوربر آن بخشودنی بخشایش آور
اگر چه جرم او کوه گران استترا دریای رحمت بیکرانست
بیامرزش روان آمرزی آخرخدای رایگان آمرزی آخر