محمد که همتای او از نخست: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان = محمد که همتای او از نخست | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر = آذر بیگدلی | قالب = مثنوی | وزن = مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن | موضوع = رسول خدا(ص) | مناسبت = | زمان سرایش = معاصر | زبان = فارسی | تعداد ابیات = ۵۰بیت |...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۲۳
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شاعر | آذر بیگدلی |
قالب | مثنوی |
وزن | مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن |
موضوع | رسول خدا(ص) |
زمان سرایش | معاصر |
زبان | فارسی |
تعداد ابیات | ۵۰بیت |
محمد که همتای او از نخست از اشعار شاعر ایرانی آذر بیگدلی است. این شعر در قالب مثنوی و در وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن و درباره رسول خدا(ص) در پنجاه بیت سروده شده است.
متن شعر
محمد که همتای او از نخست | سهی سروی از خاک آدم نرست | |
خدا را مطیع و جهان را مطاع | زهی خواجه گر فقر بودش متاع | |
پسند آمد الفقر فخری از او | که ملک سلیمان نکرد آرزو | |
به چشم اشکریز و به لب خنده ناک | به تن جان روشن، به جان نور پاک | |
گل طاوها میوه ی یا و سین | بهار نخستین، ترنج پسین | |
نرفته به مکتب، نخوانده کتاب | کتاب ملل را فگنده در آب | |
ز هفتم زمین گیر، تا نه فلک | به فرمان او انس و جن و ملک | |
گهی شهپر جبرئیلش به سر | گهی پرده ی عنکبوتش به در | |
ز خلق جهان کس به این پایه نه | جهانیش در سایه و سایه نه | |
بود سایه هر کالبد را ولی | نبد سایه آن کالبد را بلی | |
چو مهرش دمید از زمین و زمان | زمین سایه افگند بر آسمان | |
تهی دست و پر دست خلقش ز دست | گرسنه، از آن سیر هر کس که هست | |
زبردست هر کشورش، زیر دست | از او بت شکن هر کجا بت پرست | |
هنوز آب در خاک آدم نبود | نشانی ز هستی عالم نبود | |
که از نور خود آفرید ایزدش | نه نوری که اختر فرو ریزدش | |
شد آن نور چون گوهر دلپسند | به پیرایه ی خاتمی سر بلند | |
صدف یافت از صلب آدم نخست | در آنجا به هر صلب کان راه جست | |
سرافرازیش داد از همسران | چه دین پروران و چه پیغمبران | |
چنین از فلک تا به خاک آمده | در اصلاب ارحام پاک آمده | |
چو نخلش دمید از ریاض عرب | رطب یافت نخل عرب از طرب | |
برآمد چو خورشیدش از زیر میغ | به دستیش تاج و به دستیش تیغ | |
ز غمگین غم، از سرکشان سرگرفت | به درویش داد از توانگر گرفت | |
به بتخانه ها ز اختر واژگون | فتادند از پا بتان سرنگون | |
شد از رایتش رایت کفر پست | در افتاد بر طاق کسری شکست | |
ز دریاچه ی ساوه گفتی سحاب | بر آتشگه فارس افشاند آب | |
به ملک عرب از عجم تاج رفت | درفش فریدون به تاراج رفت | |
بشست آب زمزم، می از جام جم | به مخموری افتاد شاه عجم | |
گرش نامه پرویز بدخو درید | همش تیغ فرزند، پهلو درید | |
چو تابید آن مه به بام قریش | قریش از وفا و جفا شد دو جیش | |
چو دارد جماد و نبات اختلاف | عجب نیست در نوع انسان خلاف | |
چنان کز افق شاه انجم گروه | درفش زر افشاند بر دشت و کوه | |
شد از خار و خارای نزهت زدا | گل لعل گون، لعل گلگون جدا | |
نبی هم به تکمیل چون یافت نام | تمامی از او یافت هر ناتمام | |
یکی سنگ، تسبیح گفتش به دست | یکی سنگش، از درج گوهر شکست | |
سرنگ از طبر زد، نحاس از ذهب | جدا گشت چون حمزه از بولهب | |
رؤفٌ، رحیمٌ، کریمٌ، کظیم | که ایزد ستودش به خلق عظیم | |
خدیو جهان خواجه ی کائنات | علیه السلام و علیه الصلوة | |
تو و انبیا یا نبی الوری | فاین الثریا و این الثری | |
فرستنده ات از فرستادگان | بپا داشته بر در استادگان | |
تو را داده پی بهره آدم ز روح | خدا ناخدایی کشتی نوح | |
ذبیح و خلیل اند دل خوش ز تو | به جان رسته از تیغ و آتش ز تو | |
گر آراست در خاک بطحا خلیل | سرایی بنام خدای جلیل | |
همانا نبودش مرادی جز این | که سازی مقام ای رسول گزین | |
اگر نه، غنی بود حق ازمکان | نخواهد مکان صانع کن فکان | |
گر آورد از طور، موسی قبس | ز روی تو بود آن قبس مقتبس | |
سلیمان کند، بیندار مشتری | در انگشت سلمانت انگشتری | |
دهن شست عیسی به شهد و به شیر | که شد از قدومت بشر را بشیر | |
گرفت ای ز پیغمبران سرفراز | ز نام تو هر چار دفتر طراز | |
به چار آینه از تو افتاد نور | به انجیل و تورات و فرقان، زبور | |
سر از تاج معراج بادت بلند | ز تشریف رحمت تنت بهره مند |