باز دل زیر غم عشق چنانست که بود: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان = باز دل زیر غم عشق چنانست که بود | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر = صفای اصفهانی | قالب = غزل | وزن = | موضوع = توحیدی | مناسبت = | زمان سرایش = | زبان = فارسی | تعداد ابیات = ۵یت | منبع = }} '''باز دل زیر غم عشق چن...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان = باز دل زیر غم عشق چنانست که بود
  | مطلع= باز دل زیر غم عشق چنانست که بود
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = صفای اصفهانی
  | نام شعر =  
  | مصحح =  
  | نام شاعر = صفای اصفهانی
  | بخشی از دیوان =
  | قالب = غزل
  |قالب = غزل
  | وزن =  
  |وزن =  
  | موضوع = توحیدی
  |موضوع = توحیدی
  | مناسبت =
  | قبلی =
  | زمان سرایش =  
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات = ۵یت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


'''باز دل زیر غم عشق چنانست که بود''' از اشعار توحیدی مناجاتی شاعر ایرانی [[صفای اصفهانی]] است. این شعر در قالب غزل و در وزن فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن و فضای شعری عرفانی، معنوی در پنج بیت سروده شده است.
== متن شعر ==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|باز دل زیر غم عشق چنانست که بود|بار این خسته همان کوه گرانست که بود}}
{{ب|باز دل زیر غم عشق چنانست که بود|بار این خسته همان کوه گرانست که بود}}
خط ۳۳: خط ۳۱:
{{ب|سود من بردم و صوفی بزبان آمد و شیخ|عمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود}}
{{ب|سود من بردم و صوفی بزبان آمد و شیخ|عمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
== پانویس ==
== منابع ==
[[رده:اشعار مناجات]]
[[رده:اشعار توحیدی]]
[[رده:شعرهای کهن]]
[[رده:شعر در قالب غزل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۹

باز دل زیر غم عشق چنانست که بود از
صفای اصفهانی



در قالب غزل

موضوع: توحیدی


باز دل زیر غم عشق چنانست که بودبار این خسته همان کوه گرانست که بود
سالها بود صلاح دل من صحبت عشقباز هم مصلحت وقت همانست که بود
بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و بازبکمین دلم آن سخت کمانست که بود
آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشتباز میآید و آن آفت جانست که بود
یک گوهر سفت ودو دریا شد آن درّ یتیملب لعلش بهمان طرز و بیانست که بود
دم مزن آه مکش سرّ غمش فاش نکناین همان آتش جانسوز نهانست که بود
ای سوار قدرانداز مکن سخت رکابتوسن عشق همان سست عنانست که بود
پیر گشتم بجوانی ز غم عشق و هنوزخاطرم خستهٔ آن تازه جوانست که بود
بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد بازدر سر و سینهٔ من آن هیجانست که بود
ما باقصای یقین تاخته با دامن ترزاهد خشک بدان وهم و گمانست که بود
کوه نبود بثبات من آشفتهٔ مستدر دل شیخ هنوز آن خفقانست که بود
در صفای من و در صوفی دکان دغلتا صف حشر همان سود و زیانست که بود
سود من بردم و صوفی بزبان آمد و شیخعمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود