باز دل زیر غم عشق چنانست که بود

از ویکی تراث

باز دل زیر غم عشق چنانست که بود از
صفای اصفهانی



در قالب غزل

موضوع: توحیدی


باز دل زیر غم عشق چنانست که بودبار این خسته همان کوه گرانست که بود
سالها بود صلاح دل من صحبت عشقباز هم مصلحت وقت همانست که بود
بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و بازبکمین دلم آن سخت کمانست که بود
آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشتباز میآید و آن آفت جانست که بود
یک گوهر سفت ودو دریا شد آن درّ یتیملب لعلش بهمان طرز و بیانست که بود
دم مزن آه مکش سرّ غمش فاش نکناین همان آتش جانسوز نهانست که بود
ای سوار قدرانداز مکن سخت رکابتوسن عشق همان سست عنانست که بود
پیر گشتم بجوانی ز غم عشق و هنوزخاطرم خستهٔ آن تازه جوانست که بود
بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد بازدر سر و سینهٔ من آن هیجانست که بود
ما باقصای یقین تاخته با دامن ترزاهد خشک بدان وهم و گمانست که بود
کوه نبود بثبات من آشفتهٔ مستدر دل شیخ هنوز آن خفقانست که بود
در صفای من و در صوفی دکان دغلتا صف حشر همان سود و زیانست که بود
سود من بردم و صوفی بزبان آمد و شیخعمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود