چون جمله را یزید به بزم شراب خواست: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =چون جمله را یزید به بزم شراب خواست | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر = محزون گیلانی | قالب = رباعی | وزن =مفاعیلن مفاعیلن فعولن | موضوع = مصیبت مجلس یزید در شام | مناسبت =اول صفر ورود به شام | زمان سرایش = معاص...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =چون جمله را یزید به بزم شراب خواست
  | مطلع=چون جمله را یزید به بزم شراب خواست
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
| شاعر = محزون گیلانی
  | نام شعر =
  | مصحح =  
  | نام شاعر = محزون گیلانی
  | بخشی از دیوان =
  | بخشی از مجموعه اشعار =
  | قالب = رباعی
  | قالب = رباعی
  | وزن =مفاعیلن مفاعیلن فعولن  
  | وزن =مفاعیلن مفاعیلن فعولن  
  | موضوع = مصیبت مجلس یزید در شام
  | موضوع = مصیبت مجلس یزید در شام
  | مناسبت =اول صفر ورود به شام
  | قبلی =
  | زمان سرایش = معاصر
  | بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات = ۱۲بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =
| یادداشت =
}}
}}
{{شعر}}


'''چون جمله را یزید به بزم شراب خواست''' مطلع شعری از سروده های شاعر آیینی، [[محزون گیلانی]] درباره مصیبت مجلس یزید در شام است.
این شعر آیینی در قالب رباعی و در وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن سروده شده است.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{ب|چون جمله را یزید به بزم شراب خواست|ساغر گرفت و از دل زینب، کباب خواست}}
{{ب|چون جمله را یزید به بزم شراب خواست|ساغر گرفت و از دل زینب، کباب خواست}}
{{ب|پیمانه کرد خالی و از کاسه‌های چشم|زآن تشنگانِ بی‌کس و مظلوم، آب خواست}}
{{ب|پیمانه کرد خالی و از کاسه‌های چشم|زآن تشنگانِ بی‌کس و مظلوم، آب خواست}}
خط ۳۳: خط ۳۱:
{{ب|«محزون»، به ماست، چشم امیدش به روز حشر|ما را شفیع، بهر خود، اندر عذاب خواست}}
{{ب|«محزون»، به ماست، چشم امیدش به روز حشر|ما را شفیع، بهر خود، اندر عذاب خواست}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۱۶

چون جمله را یزید به بزم شراب خواست از
محزون گیلانی



در قالب رباعی

با وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن

موضوع: مصیبت مجلس یزید در شام
چون جمله را یزید به بزم شراب خواستساغر گرفت و از دل زینب، کباب خواست
پیمانه کرد خالی و از کاسه‌های چشمزآن تشنگانِ بی‌کس و مظلوم، آب خواست
از فعل زشت خویش، از آن دسته‌های گلهم دود آه کرد طلب، هم گلاب خواست
در حیرتم چگونه، از آن داغ‌دیدگاناندر سؤال خویش، مکرّر، جواب خواست
لیلا کجا و مجلس نامحرمان کجا؟مِضمار و چنگ و نای، حضور رباب خواست
فریاد از دمی که نکرد از خدا حیاچوب جفا ز روی غضب با شتاب خواست
لعلی که بوسه دادی‌اش از مهر، مصطفیآزرده کرد و شاهد خود، شیخ و شاب خواست
دُرد شراب و طشت زر و رأس شاه دیناز بس که ناله از دل عُلیا جناب خواست
کلثوم چاک کرد، گریبان صبر راپس دفع ظلم، از پدرش بو‌تراب خواست
کای «شحْنهُ النَّجف»! نظری سوی بی‌کسانبنْگر یزید، خانه‌ی ایمان، خراب خواست
آزادگان، مقیّد و مغلول، عابدیناطفال را، به گردن و بازو، طناب خواست
«محزون»، به ماست، چشم امیدش به روز حشرما را شفیع، بهر خود، اندر عذاب خواست