ای یافته تاج نسب از صاحب معراج | | هستی به لقب دین همایون ورا تاج |
همنام تو است و پدر تو بدو خوشنام | | جد تو رسول قرشی صاحب معراج |
شاه شرفی تاج تو است از نسب تو | | تاجی که نه غصب است نه آورده زتاراج |
ملک تو نه ملکی است بشمشیر گرفته | | کی ملک بشمشیر توان کردن از عاج |
از نسل حسین بن علی شاه شهیدی | | نز تخمه جمشیدی و نز گوهر مهراج |
آن شاه که گویند بجنت برد آن را | | از جور که مرخون ورا ریخت زاو داج |
منهاج سخا و کرم و جود و فتوت | | جد تو نهاد دست و توئی رهرو منهاج |
از منهج مهر تو بجز خارجی شوم | | از امت جدت نکند هیچکس اخراج |
طاوس ملایک بنوا مدح تو خواند | | اندر قفس سدره چو قمری و چو دراج |
گیسوی تو شهبال همای نبوی دان | | بوینده چو مشک تبت و تنکت تمغاج |
گر مدعیان گیسوی مشگین تو بینند | | دانند که نز جنس همانست غلیواج |
از نور جبین تو بود روز منور | | وز گیسوی مشگین سیاه تو شب داج |
از روی هواخواهی سادات دلم هست | | پیوسته بدیدار شب و روز تو محتاج |
تصویر کنم مدح تو بر خاطر روشن | | وز نوک قلم نقش کنم غالبه بر عاج |
دیباچه دیوان خود از مدح تو سازم | | تا هر ورقی گیرد ازو قیمت دیباج |
در مدحت صدر تو منم شوشتری بافدیگر شعرا آستری باف چو نساج | | {{{2}}} |
بی فکرت مداحی صدر تو همه عمر | | حاشا که زنم یک مژه را بر مژه با کاج |
جفت دل من کرد هوا خواهی سادات | | هنگام مزاج تن من خالق ازواج |
نامم بثناگوئی و مدح تو نوشتند | | آنگه که سرشته شدم از نطفه امشاج |
تا بدرقه از دوستی آل علی نیست | | بر قافله دین هدی دیو، نهد باج |
کعبه است دل من که بدان کعبه نیاید | | بیدوستی آل نبی قافله حاج |
هرگز بسوی کعبه معمور دل من | | حجاجی ملعون نخوهد گشتن حجاج |
تا تاج بود زینت فرق سر شاهان | | وانداختن تیر بود رسم بآماج |
تو تا حور ملک شرف بادی و اعدات | | بر آتش غم سوخته همواره چو در تاج |
آماجگه تیر عنا باد حسودت | | وز خون جگر برزخ اعدای تو امواج |