اندر سریر ناز تو خوش آرمیدهای | | شادی از آن که رأس حسین را بریدهای |
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت | | بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای |
جا دادهای به پردهزنان خود، ای لعین | | خرّمدلی که پردهی ما را دریدهای |
من ایستاده بر سر پای و کسی نگفت | | بنشین که روی خار مغیلان دویدهای |
گه بر فروش حکم کنی، گه به قتل ما | | ظالم مگر تو آل علی را خریدهای؟ |
با عترت نبی ز چه بنْمودی این ستم؟ | | با اینکه زو سفارش ما را شنیدهای |
زینب کجا و تاب اسیری؟ نه این ستم | | باشد روا به یک زن ماتم رسیدهای |
شادی ز دیدن رُخ اکبر، بلی؛ خوش است | | بینی دمی که سبزهی از نو دمیدهای |
جودی اگر که روز تو زین غم، نگشته شب | | چون صبح، سینه از چه به ناخن دریدهای؟ |