وعده دیدار
روان به جانب میدان علی اکبر شد | جهان به دیده لیلا ز شب سیه تر شد | |
چو بر شد از افق خیمه هم چو بدر منیر | جهان ز پرتو رخسار او منوّر شد | |
به سر نهاد چو عمّامه ی رسول خدا | عیان دوباره به خلق خدا پیمبر شد | |
به کف گرفت چو تیغ و نشست چون به عقاب | زمانه گفت به دلدل سوار حیدر شد | |
به پیش چشم پدر شد چو در خرامیدن | رخ حسین ز خوناب دیده احمر شد | |
چو شد مقابل آن قوم کینه جو گفتا | چرا ز یاد شما را حدیث محشر شد | |
مگر نه این حرم است آن حرم که روح الامین | پی اجازه حاجت ستاده بر در شد | |
خود این حسین مگر نیست زادهی زهرا | که جبرئیل پی خدمتش چو چاکر شد | |
چه شد که آب فرات این زمان به جمله حلال | ولی حرام به ذرّیۀ پیمبر شد | |
کسی نداد جوابش به غیر تیر و خدنگ | حدیثش آن چه به آن قوم دون مکرّر شد | |
کشید تیغ و چنان تاخت بر یسار و یمین | که ایسر اَیمن و اَیمن ز تیغش ایسر شد | |
ولی دریغ که آن جسم نازنین آخر | نشان ناوک و تیر و سنان و خنجر شد | |
ستاده شه به در خیمه و نظر می کرد | که پاره پاره تن شاه زاده اکبر شد | |
به گریه گفت پسر با پدر خداحافظ | بیا که وعده دیدار روز محشر شد | |
دمی که خامهاش این چامه را رقم میزد | فغان و نالهی جودی به چرخ اخضر شد |