آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود | | در کوچهای نشست که سر منزل تو بود |
امشب صدای سبز تو جاریست در فضا | | پا در رکاب آمدنت مانده صبح زود |
دست نسیم، پنجرهها را گشود و رفت | | در خانهای که چشم خدا دیده میگشود |
ما پردۀ نگاه، به یکسو زدیم باز | | ماندیم، مات خندۀ آیینۀ ودود |
این برقِ چشم کیست که در من ترانه ریخت؟ | | از مشرق کجاست که با من غزل سرود؟ |
از آن همه شکوه، که در باغ حُسن توست | | یک ساغرِ نگاه، عنان از دلم ربود |
ای بر بلند سبز شرافت نهاده پا | | چون ذرّه سر به پای تو میآورم فرود |
از بس به روی صخرۀ صبر ایستادهای | | گیتی تو را به صبر حسن تا ابد ستود |
آن قدر، نازک است دل تو که میتوان | | غم را به چشم دید و در آن، ناله را شنود |
جز کعبۀ نگاه تو را ای نماز سبز | | بر هیچ قبلهای نگذارم سر سجود |
وقتی که اشک فرصت بدرود را گرفت | | بر قامت صبور تو صد آسمان درود |