باز خونابه‌ی دل می‌رود از چشم ترم

از ویکی تراث

باز خونابه‌ی دل می‌رود از چشم ترم از
واصل کابلی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)


باز خونابه‌ی دل می‌رود از چشم ترمتا دگر دیده‌ی خون‌بار، چه آرد به سرم؟
راست گویم، غم زلف علی ‌اکبر دارمکآورد باد صبا، رایحه‌ی مُشک ترم
می‌خرامید علی اکبر و لیلا می‌گفترفتی، ای شاخه‌ی ریحان بهشت از نظرم
سال‌ها خدمت شمشاد بلندت کردمتا چنین روز کند، سایه‌فشانی به سرم
زلف مشکین تو را شانه زدم، عمر درازتا از او نکهت جان، در دم مُردن سپرم
نخل بالای تو را ز اشک روان، شام و سحرآب دادم که دهد موسم پیری، ثمرم
می‌روی از بَرَم، ای فتنه‌ی خوبان حجازباش تا جامه‌ی طاقت به حضورت بِدَرم
مه کنعان وجودم شه اقلیم تنممیوه‌ی باغ دلم مرهم داغ جگرم
گفتم از ره برسی چاره کنی، درد دلموز در خیمه درآییّ و نشینی به برم
چون ننالم که سرت بر سر نی خواهم دید؟چون نگریم که تنت غرقه به خون می‌نگرم؟
واصل ار خاک ره تعزیه‌داران حسینسرمه‌ی چشم کنم، عارف صاحب‌نظرم