باز خونابهی دل میرود از چشم ترم
باز خونابهی دل میرود از چشم ترم | تا دگر دیدهی خونبار، چه آرد به سرم؟ | |
راست گویم، غم زلف علی اکبر دارم | کآورد باد صبا، رایحهی مُشک ترم | |
میخرامید علی اکبر و لیلا میگفت | رفتی، ای شاخهی ریحان بهشت از نظرم | |
سالها خدمت شمشاد بلندت کردم | تا چنین روز کند، سایهفشانی به سرم | |
زلف مشکین تو را شانه زدم، عمر دراز | تا از او نکهت جان، در دم مُردن سپرم | |
نخل بالای تو را ز اشک روان، شام و سحر | آب دادم که دهد موسم پیری، ثمرم | |
میروی از بَرَم، ای فتنهی خوبان حجاز | باش تا جامهی طاقت به حضورت بِدَرم | |
مه کنعان وجودم شه اقلیم تنم | میوهی باغ دلم مرهم داغ جگرم | |
گفتم از ره برسی چاره کنی، درد دلم | وز در خیمه درآییّ و نشینی به برم | |
چون ننالم که سرت بر سر نی خواهم دید؟ | چون نگریم که تنت غرقه به خون مینگرم؟ | |
واصل ار خاک ره تعزیهداران حسین | سرمهی چشم کنم، عارف صاحبنظرم |