خاک را منزلتی در همه ایجاد نبود | | گر نبودی به زمین خاک نشینانی چند |
(آب) شهد است اگر زهر از او بِه که نشد | | به دمی همدمِ لعلِ لبِ عطشانی چند |
جانِ (آتش) به سَقَر باد که خصمانه نسوخت | | خرمنِ هستی بی عاطفه انسانی چند |
(خاک) را خاک به سر باد که مخسوف نکرد | | به بیابانِ بلا غافل و نادانی چند |
دمِ صبح است اگر (باد) به چاه اندر باد | | شد دمِ نائرهء خیمهء سوزانی چند |
خس و خاشاک مگر سُندس و استبرق بود | | که کفن شد به تنِ زخمی عریانی چند |
شست از صفحهء امکان رقمِ عیش و سُرور | | اشکِ بی فاصلهء دیدهء گریانی چند |
رشتهء نظمِ طبیعت ز چه یارب نگسیخت | | چاک ، آندم که شد از غصّه گریبانی چند |
مرد اندر همه آفاق توان گفت که نبود | | به جز آن در رهِ حق کشته شهیدانی چند |
هر یکی را هوس این بود که از بهرِ نثار | | کاش در جسم همی بود مرا جانی چند |
به سرِ نعشِ شهیدان دلِ دشمن بگداخت | | اثرِ نالهء جانسوزِ نواخوانی چند |