خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه | | حنجر شه بدم خنجر بُرّان تشنه |
من چو خضرم و فُراتست اگر آب حیات | | خضر کی مانده به سرچشمۀ حیوان تشنه |
آه از آن لحظه که اصغر به سر دوش پدر | | داد حنجر به دَمِ غنچهِ پیکان، تشنه |
کودکانم که همه شهد و شکر میخوردند | | حال، طوطی صفت، اندر شکرستان، تشنه |
گفت شاه شهدا با پسر سعد لعین | | آب در کوزه روا داری و مهمان تشنه؟ |
مهر زهرا بود این آب و همه اولادش | | کشته گشتند و فتادند به میدان تشنه |
دیو و دَد جمله از این آب همه سیرابند | | کس ندیده است لب آب، سلیمان تشنه |
گبر و ترسا و نَصارٰی همه زین آب خورند | | به لب نهر، جگر گوشۀ عمران تشنه |
اکبرم کشته شد از تیغ شما در میدان | | رفت در خلد برین شاه جوانان تشنه |
دستها از تن عباس فکندند به خاک | | کس ندیده است که سقا سپرد جان تشنه |
ناصر ار آب خوری یاد کن از شاه شهید | | زانکه شد کشته شهنشاهِ شهیدان، تشنه |