{شعر}}
آتشفشان زخم منم داغ دیدهامخاکسترم، بهار به آتش کشیدهام چشم بلا کشیدۀ من خونجگر شدهستاز باغ سرخ آینهها، آه چیدهام ققنوسهای عاطفه را در فراق تواز شعله شعلههای دلم آفریدهام از لحظهای که رفتی و دیگر ندیدمتمن کشتۀ وداع تو هستم، شهیدهام گودال زخم جان به لبم کرد روی تلبیتابم از فراز و نشیبی که دیدهام بزمی به پا کنید خوارج رسیدهانداز این قبیل زخمزبانها شنیدهام کوهم که ایستادهام و خم نمیشومشمشیر زخمخورده ولی آبدیدهام با آرزوی صبحِ نگاهت، بهشت منهر چه مصیبت است به جانم خریدهام