روزیست اینکه حادثه کوس بلازدهست | کوس بلا به معرکهٔ کربلا زدهست | |
روزیست اینکه دست ستم ، تیشه جفا | بر پای گلبن چمن مصطفا زدهست | |
روزیست اینکه بسته تتق آه اهل بیت | چتر سیاه بر سر آل عبا زدهست | |
روزیست اینکه خشک شد از تاب تشنگی | آن چشمهای که خنده بر آب بقا زدهست | |
روزیست اینکه کشتهٔ بیداد کربلا | زانوی داد در حرم کبریا زدهست | |
امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش | بر نیل جامه خاصه پی این عزا زدهست | |
امروز ماتمیست که زهرا گشاده موی | بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زدهست | |
یعنی محرم آمد و روز ندامت است | روز ندامت چه ، که روز قیامت است | |
روح القدس که پیش لسان فرشتههاست | از پیروان مرثیه خوانان کربلاست | |
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان | آری در آن جهان دگر تیر این عزاست | |
کرده سیاه حله نور این عزای کیست | خیرالنسا که مردمک چشم مصطفاست | |
بنگر به نور چشم پیمبر چه میکنند | این چشم کوفیان چه بلا چشم بیحیاست | |
یاقوت تشنگی شکند از چه گشت خشک | آن لب که یک ترشح از او چشمهٔ بقاست | |
بلبل اگر ز واقعه کربلا نگفت | گل را چه واقعست که پیراهنش قباست | |
از پا فتاده است درخت سعادتی | کزبوستان دهر چو او گلبنی نخاست | |
شاخ گلی شکست ز بستان مصطفا | کز رنگ و بو فتاد گلستان مصطفا | |
ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین | و آن نامهها و آرزوی خدمت حسین | |
ای قوم بیحیا چه شد آن شوق و اشتیاق | آن جد و هد درطلب حضرت حسین | |
از نامههای شوم شما مسلم عقیل | با خویش کرد خوش الم فرقت حسین | |
با خود هزار گونه مشقت قرار داد | اول یکی جدا شدن از صحبت حسین | |
او را به دست اهل مشقت گذاشتید | کو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین | |
ای وای بر شما و به محرومی شما | افتد چو کار با نظر رحمت حسین | |
دیوان حشر چون شود و آورد بتول | پر خون به پای عرش خدا کسوت حسین | |
حالی شود که پرده ز قهر خدا فتد | و ز بیم لرزه بر بدن انبیا فتد | |
یا حضرت رسول حسین تو مضطر است | وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است | |
یا حضرت رسول ببین بر حسین خویش | کز هر طرف که مینگرد تیغ و خنجر است | |
یا حضرت رسول ، میان مخالفان | بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است | |
یا مرتضا ، حسین تو از ضرب دشمنان | بنگر که چون حسین تو بییار و یاور است | |
هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو | امروز دست و ضربت تو سخت درخور است | |
یا حضرت حسن ز جفای ستمگران | جان بر لب برادر با جان برابر است | |
ای فاطمه یتیم تو خفتهست و بر سرش | نی مادر است و نی پدر و نی برادر است | |
زین العباد ماند و کسش همنفس نماند | در خیمه غیر پردگیان هیچ کس نماند | |
یاری نماند و کار ازین و از آن گذشت | آه مخدرات حرم ز آسمان گذشت | |
واحسرتای تعزیه داران اهل بیت | نی از مکان گذشت که از لامکان گذشت | |
دست ستم قوی شد و بازوی کین گشاد | تیغ آنچنان براند که از استخوان گذشت | |
یا شاه انس و جان تویی آن کز برای تو | از سد هزار جان و جهان میتوان گذشت | |
ای من شهید رشک کسی کز وفای تو | بنهاد پای بر سر جان وز جهان گذشت | |
جانها فدای حر شهید و عقیدهاش | که آزاده وار از سر جان در جهان گذشت | |
آنرا که رفت و سر به ره به ذوالجناح باخت | این پای مزد بس که به سوی جنان گذشت | |
وحشی کسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشر | کش روز نشر با شهدا میکنند حشر |