این اشکها به پای شما آتشم زدند | شکر خدا برای شما آتشم زدند | |
من جبرئیلِ سوخته بالم، نگاه کن! | معراج چشمهای شما آتشم زدند | |
سر تا به پا خلیلِ گلستاننشین شدم | هر جا که در عزای شما آتشم زدند | |
از آن طرف مدینه و هیزم، از این طرف | با داغ کربلای شما آتشم زدند | |
بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن | یک عمر در هوای شما آتشم زدند | |
گفتم کجاست خانۀ خورشید شعلهور؟ | گفتند بوریای شما... آتشم زدند | |
دیروز عصر تعزیهخوانان شهرمان | همراه خیمههای شما آتشم زدند | |
امروز نیز نیّر و عمّان و محتشم | با شعر در رثای شما آتشم زدند |
نکته ای از شعر
تصویرها و توصیفاتی که در شعر میبینیم، نشانگر صمیمیت زبان شاعر، آشنایی او با زبان و شیوهی روایت مراثی در محافل عزاداری است، تا بدانجا که با کاربرد «آتشم زدند» به عنوان ردیف شعر و آفرینش مضمونهای متنوع و متفاوت، به هر شکل ممکن بر این آشنایی صحّه میگذارد و تأکید میکند.اگر قرار باشد به دنبال تعریفی برای شعر ولایی و مصداقهایی برای آن باشیم، بهیقین یکی از بهترین مصداقها شعر زیر است که «عمومفهم» و «خصوصپسند» است و در سه عرصهی لفظ، موسیقی و پیام، گامهای بلندی برداشته است.