به داغدشت بلا دید تا بدنها را | فشاند لاله به رخسار، نسترنها را | |
ز راه آمده، ماهی که «امّ کلثوم» است | ستارهریز کند ساغر سمنها را | |
و مثل خواهر غمدیده، اشکافشان است | که التیام دهد زخمهای تنها را | |
زلال حسرت پروانههاست، این بانو | که درس می دهد آیین سوختنها را | |
و موجموج فشاند به باغ رخ، شبنم | که شاید آب دهد، غنچۀ دهنها را | |
چه «صائمانه» به محراب عشق آمده است | چه عاشقانه زند بوسهها، بدنها را | |
محرّم آمد و دل یاد «امّ کلثوم» است | که نیست تاب و توان، باز، سینهزنها را |