نیست ای دوست به دل جز تو تمنّای دگر | سر شوریده ندارد سر سودای دگر | |
بهر جولان به سر نیزه و زیر سم اسب | سر دیگر به بدن خواهم و اعضای دگر | |
جنّت وصل تو جویم که به هر تیغ و سنان | جلوه گر گشته مرا کوثر و طوبای دگر | |
به ولای تو ز بس شوق بلای تو مراست | کربلای دگری خواهم و اعدای دگر | |
شب مهمانی خولی به جز از کنج تنور | می نخواهد سر ببریده من جای دگر | |
کاش روزی که رود خواهر زارم سوی شام | غیر ویرانه برایش نبود جای دگر | |
جودیا بندهی او شو که تو را اوست شفیع | چشم امّید فروبند ز مولای دگر |