حُسن ختاماز امام خمینی |
گرفتم از لب ساغر، چو در ميخانه جامم را نوشتم بر در دير مغان، شرح پيامم را اين غزل را حضرت امام بر حاشيه روزنامهاى كه با عنوان رسا و درشت پيام آن حضرت را چاپ كرده بود، نوشتهاند. |
ألا يا أيُّها السّاقی ز می پر ساز جامم را
كه از جانم فرو ريزد هوای ننگ و نامم را
از آن می ريز در جامم كه جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستی هستهی نيرنگ و دامم را
از آن می ده جانم را ز قيد خود رها سازد
به خود گيرم زمامم را فرو ريزد مقامم را
از آن می ده كه در خلوتگه رندان بیحرمت
به هم كوبد سجودم را به هم ريزد قيامم را
نبودی در حريم قدس گلرويان ميخانه
كه از هر روزنی آيم گلی گيرد لجامم را
روم در جرگهی پيران از خود بیخبر، شايد
برون سازند از جانم به می افكار خامم را
تو ای پيك سبكباران دريای عدم از من
به دريادار آن وادی رسان مدح و سلامم را
به ساغر ختم كردم اين عدم اندر عدمنامه
به پير صومعه برگو ببين حسن ختامم را