سبوی دوستاز امام خمینیدر قالب غزلموضوع: عرفانی |
عمری گذشت و، راه نبردم به كوی دوست | مجلس تمام گشت و، نديدم روی دوست | |
گلشن معطّر است سراپا ز بوی يار | گشتيم هر كجا، نشنيديم بوی دوست | |
هر جا كه میروی، ز رخ يار روشن است | خُفاش وار، راه نبرديم سوی دوست | |
ميخوارگانِ دلشده ساغر گرفته اند | ما را نمی نصيب نشد از سبوی دوست | |
گوش من و تو، وصف رخ يار نشنود | ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست | |
با عاقلان بگو كه: رخ يار ظاهر است | كاوش بس است اين همه، در جستجوی دوست | |
ساقی ز دست يار به ما باده میدهد | بر گير می تو نيز ز دستِ نكوی دوست |