شاه دین چون جانب میدان شتافت | از قفایش، خواهرش گریان شتافت | |
ای برادر! جان من! کم کن شتاب | کم بزن بر مرکبت، جانا! رکاب | |
«یا اخا»! آخر تو را خواهر منم | کودکان را جملگی مادر منم | |
بعد تو، جان برادر! چون کنم؟ | دشت را از اشک چون جیحون کنم | |
بعد از آن گفتا که ای سبط رسول! | یک وصیّت مانده از مامم، بتول | |
مادرم فرمود بوسم حنجرت | حنجر از برگ گل نازکترت |