ماند چون نعش حسین تشنه‌لب در آفتاب از
صامت بروجردی



در قالب قصیده

با وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

موضوع: مصیبت عاشورا
ماند چون نعش حسین تشنه‌لب در آفتابمی‌ندانم از چه زبور بست دیگر آفتاب؟
ز خم تیره و نیزه و شمشیر عدوان بس نبود؟از چه می‌تابید بر آن جسم بی‌سر آفتاب؟
بود گر در دامن زهرا سر آن تشنه‌لباز چه نامد شرمش از خاتون محشر آفتاب؟
گشت راس شاه دین چون از زمین بکنی بلندحیرتم سر زد چرا از کوه خاور آفتاب؟
سر برهنه پا برهنه کودکان بی‌پدرخار ره بر پا بدل اخگر به پیکر آفتاب
دید چون نیلی رخ اطفال را از جور شمرکرد موج حون روان از دیده تر آفتاب
چادر عصمت چو بردند از سر زینب، فکندشب کلاه خسروی در چرخ از سر آفتاب
سر برهنه دید زینب را چو در بزم یزیدشد نهان در ابر از شرم پیمبر آفتاب
همچو بخت زینب و کلثوم شد از غم سیاهبسکه زد دست عزا بر سینه و سر آفتاب
(صامتا) از خانه‌ات تا این رقم شد آشکارگشت از آه جهانسوزت مکدر آفتاب