ماند چون نعش حسین تشنهلب در آفتاب | | میندانم از چه زبور بست دیگر آفتاب؟ |
ز خم تیره و نیزه و شمشیر عدوان بس نبود؟ | | از چه میتابید بر آن جسم بیسر آفتاب؟ |
بود گر در دامن زهرا سر آن تشنهلب | | از چه نامد شرمش از خاتون محشر آفتاب؟ |
گشت راس شاه دین چون از زمین بکنی بلند | | حیرتم سر زد چرا از کوه خاور آفتاب؟ |
سر برهنه پا برهنه کودکان بیپدر | | خار ره بر پا بدل اخگر به پیکر آفتاب |
دید چون نیلی رخ اطفال را از جور شمر | | کرد موج حون روان از دیده تر آفتاب |
چادر عصمت چو بردند از سر زینب، فکند | | شب کلاه خسروی در چرخ از سر آفتاب |
سر برهنه دید زینب را چو در بزم یزید | | شد نهان در ابر از شرم پیمبر آفتاب |
همچو بخت زینب و کلثوم شد از غم سیاه | | بسکه زد دست عزا بر سینه و سر آفتاب |
(صامتا) از خانهات تا این رقم شد آشکار | | گشت از آه جهانسوزت مکدر آفتاب |