نیک پی اسب چرا بیرخ شاه آمدهای | پیل بودی تو، چرا مات ز راه آمدهای؟ | |
برگ برگشته و تن خسته و بگْسسته لگام | هوش خود باخته با حال تباه آمدهای | |
ای فرس! قافلهسالارِ تو کشتند مگر؟ | که تو با قافلهی آتش و آه آمدهای | |
اندکی پیش، تو را بالِ هما بر سر بود | چه شد آن سایه که این جا به پناه آمدهای؟ | |
با رخ سرخ برفتی ز برِ ما تو، کنون | چه خطا رفته که با روی سیاه آمدهای؟ | |
یا همان شاه که بردی تو به میدان بلا | بیگنه کشته عدو و تو گواه آمدهای؟ | |
شه ما را مگر افکندهای، ای اسب! به خاک؟ | عذرجویان ز پی عفو گناه آمدهای |