زینب رسید بر سر جسم شهید عشق | | گویا رسید پیش خدای مجید عشق |
اِستاد با کمال ادب در حضور حق | | بشنید از گلوی بریده، نوید عشق |
جسمی بدید بیسر و بیدست و بیلباس | | در خاک و خون فتاده ز تیغ حدید عشق |
جسمی پدید گشته پُر از زخم تیر و سنگ | | هر زخم وی ز عالم جانش، بَرید عشق |
گفت: ای خدا! برادرم این است یا که من | | در اشتباهم از غم و درد شدید عشق؟ |
نینی؛ در اشتباه نیام، جز برادرم | | کس نیست در جهان، شه فرد و وحید عشق |
برداشت آن گه، آن تن صد پارهپاره را | | بر روی دست، چون گل صد برگ عید عشق |
گردانْد رخ به سوی سماوات و عرضه کرد | | درد دلش به حضرت ربّ المجید عشق |
گفت: ای خدای ما خَلَق ای حیّ لا یَمُوت | | این مظهر تو هست که گشته فقید عشق |
آن خسروی که عشق تو آمد به دیدنش | | اینک به خون نشسته، کند بازدید عشق |
قربان راه عشق تو گردیده تشنهلب | | با صد هزار درد و غم بیعدید عشق |
فرما ز ما قبول، تو از راه لطف، این | | قربانیای که بود، وجودش عمید عشق |