زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شاعر | میرزا حبیبالله قاآنی |
قالب | قصیده |
وزن | مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن |
موضوع | امام رضا(ع) |
مناسبت | مدح و زیارت |
زمان سرایش | قرن دوازدهم |
زبان | فارسی کهن |
تعداد ابیات | ۵۴بیت |
زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق شعری از میرزا حبیبالله قاآنی از شعرای ایرانی قرن دوازدهم است. این شعر در قالب قصیده در پنجاه و چهار بیت درباره امام رضا(ع)با وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن سروده است.
متن شعر
زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق | زمین ز یمن تو محسود هفتکاخ مطبَّق | |
تویی که خاک تو با آب رحمت است مخمر | توییکه فیض تو با فرّ سرمد است ملفّق | |
چو دین احمد مرسل، مبانی تو مشیّد | چو شرع حیدر صفدر، قواعد تو موثق | |
ز هرچه عقل تصور کند فضای تو اوسع | ز هرچه وهم تخیل کند بنای تو اوثق | |
ز آستان تو حصنی است نه سپهر معظم | ز خاکروب تو گردی است هفتکاخ مروّق | |
کدام مظهر بیچون بود به خاک تو مدفون | که از زمین تو خیزد همی خروش انا الحق | |
حصانت تو بر از صد هزار حصن مشید | رزانت تو بر از صدهزار کوه محلق | |
ز بس رفیعی و محکم زبس منیعی و معظم | به راستی که خموشی است در ثنای تو اوفق | |
چنان نماید سرگشته در فضای تو گردون | که در محیط یکی بادبان گسیخته زورق | |
به نزد نزهت تو نزهت بهشت مضیع | به جنب ساحت تو ساحت سپهر مضیق | |
ز صد یکی نتواند حدیث وصف توگفتن | هزار صاحب و صابی هزار صابر و عمعق | |
چو بر فرود سپهر برین که پرده نیلی | به دامن تو نمودار هفت طارم ازرق | |
سپهر را بشکافد ز هم تجلی نورت | چنانکه صخره صمّا شود ز صاعقه منشق | |
چه قبهای توکه گر رفع پایه تو نبودی | زمین شدی متزلزل بسان توده زیبق | |
چه بقعهای تو که نبود بهای یک کف خاکت | هزار تخت مرصع هزار تاج مغرق | |
چه سدهای تو که در ساحت تو هست هماره | اساس شرع منظم امور کفر معوق | |
چه کعبهای تو که اینک ز بهر طوف حریمت | دمی ز پویه نیاساید این تکاور ابلق | |
کدام کاخ همایونی ای عمارت میمون | که هست برتری سدهات ز سدره محقق | |
کدام بقعه میمونی ای بنای همایون؟ | که از سُمُوّ سماوات برده قدر تو رونق | |
کدام آیت رحمت به ساحتت شده نازل | که میزند ز شرف عرصهات به عرش برین دق | |
تویی که خاک تو را همچو تاج از پی زیور | فلک نهاده به تارک فرشته هشته به مفرق | |
تویی که چرخ ترنجی درین سرای سپنجی | ز شکل طاق رواقت دهان گشاده چو فسنق | |
چنان که هوش به سر، فیض با فضای تو منضم | چنانکه روح به تن، روح با هوای تو ملصق | |
ز بهر حفظ فضایت قضا ز روز نخستین | بهگرد بازه خاک از محیط ساخته خندق | |
اگر به طور تجلی کند فروغ فضایت | شود ز جلوه آن، طور چون تراب مدقق | |
به سر سپهر برین را بود هوای پریدن | بدان امید که گردد به خاک کوی تو ملحق | |
ز نور بیضه بیضا ربوده فرّ تو فرّه | فراز طارم امکان زده است قدر تو بعدق | |
رود قبه تو ماند این زبر شده خرگه | به کوی خاک، به دامان آسمان معلق | |
عیون اهل خرد از غبار توست مکحّل | رقاب خلق به طوق پرستش تو مطوّق | |
به نزد قبّه عالیت هفت گنبد گردون | چو پیش کوه دماوند هفت دانه جوزق | |
دلی که نیست هواخواه آستان تو بادا | طعین تیغ مصیقل نشان سهم مفوق | |
اگر نه مرکز چرخ استی ای بنای مشید | چرا به گرد تو میگردد این دوازده جوسق؟ | |
ز صد یکی ز فزون اندکی نمود نیارد | شمار منقبتت را دوصد جریر و فرزدق | |
مگر تو مقصد ایجادی ای رواق معظم؟ | که هست هستی نُه چرخ، از وجود تو مشتق | |
مگر سراچه عدلی که در هوای تو تیهو | مقام امن نیابد مگر به چنگل باشق؟ | |
مگر تو روضه سلطان هشتمی که به خاکت | کند ز بهر شرف سجده هفت طارم ازرق؟ | |
خدیو خطه امکان، که از عنایت یزدان | فراز خرگه لاهوت برفراشته سنجق | |
علی عالی اعلی امام ثامن ضامن | که از طفیل وجودش وجود گشته منسق | |
سپهر عدل مهینگوهر محیط خلافت | جهان جود بهینزاده رسول مصدق | |
قوام دهر، نظام جهان، وسیله هستی | امین شرع، ولی خدا، خلیفه بر حق | |
زهی عظیمبنا بقعهای که هست ز فرّت | بنای شرع مشیّد، اساس عدل محلّق | |
چو بود طاق رواق تو از نقوش معرا | چو از طراز هیولا جمال هستی مطلق | |
سپهر مرتبه شعبانعلیکه باد وجودش | به روزگار مؤید ز کردگار موفّق | |
نمود عزم که گردد حدود طاق رواقت | به طرز قصر سنمّار و بارگاه خُوَرنَق | |
به نیل و دوده و گلغونه و مداد، مزین | به زر و نقره و شنگرف و لاجورد، منمّق | |
به سعی باقر شاپور کلک مانی خامه | که شکل پیل کشد نوک خامهاش به پر بق | |
به لوح صنع مجسمکند بدایع کلکش | نسیم مشک و شمیم عبیر و نکهت زنبق | |
چنانکه نیز مصور کند به صنعت خامه | نعیب زاغ و نعیق کلاغ و صیحه عقعق | |
به رنگریزی کلکش کند عیان به مهارت | نشید بلبل و پرواز سار و جنبش لقلق | |
به ساحت تو رقم کرد نقشها که ز رشکش | زبان اهل بیان چون زبان خامه شود شق | |
چو گشت چنبر و سقف تو از نقوش نو آیین | چو نای فاخته و گردن حمامه مطوق | |
نهال فکرت قاآنی از سحاب معانی | به بوستان سخن گشت در ثنای تو مورق | |
پس از ورود سرود از برای سال طرازت | زهی زمین تو مسجود نه رواق معلق |