در ره عشق عجب شهرت و نامی دارم
در ره عشق عجب شهرت و نامی دارم | هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم | |
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری | بر سر هر گذری، شورش عامی دارم | |
آن شنیدی که کشیدند مسیحی بر دار؟ | بر سر نیزه نگر، بین چه مقامی دارم | |
خواهر غمزده! از کوفه مکن ناله هنوز | در نظر طشت زر و مجلس شامی دارم | |
تا نگویی ز تو من غافلم، از گوشهی چشم | هر طرف میگذری، با تو کلامی دارم | |
از غم تشنگی اکبر ناکام هنوز | نتوان گفت که خشکیده چه کامی دارم | |
آیتی راست، توقّع که به هنگام رحیل | بر سرش آمده، گویی که غلامی دارم |