قصه ی مستی
قصه ی مستیاز امام خمینیدر قالب غزلموضوع: عرفانی |
گفته های فيلسوف و، صوفی و، درويش و، شيخ|در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست}}
آنكه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نيست | آنچه جان جويد، به دست صوفی بيگانه نيست | |
با كه گويم راز دل را، از كه جويم وصف يار | هر چه گويند، از زبان عاشق ديوانه نيست | |
هوشمندان را بگو: دفتر ببندند از سخن | كانچه، گويند از زبان بيهش و، مستانه نيست | |
ساغر از دست تو گر نوشم، بَرَم راهی به دوست | بی نصيب آن كس، كه او را، ره بر اين پيمانه نيست | |
عاشقان دانند درد عاشق و سوز فراق | آنكه بر شمع جمالت سوخت، جز پروانه نيست | |
حلقه ی گیسو و، ناز و، عشوه و، خال لبت | غیر مستان کس نداند، غیر دام و دانه نیست | |
قصه ی مستی و، رمز بيخودی و، بيهُشی | عاشقان دانند كاين اسطوره و افسانه نيست |