کی ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم
ثنای حضرتشاز غلامرضا سازگاردر قالب غزلموضوع: امام باقر(ع) |
کیام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم | خدا باشد ثناگویش نبی باید ثناخوانش | |
فروغ دانشش بگرفت چون خورشید عالم را | که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش | |
گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرش | گهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش | |
ولی عصر در شبهای تاریک است، زوارش | تمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش | |
کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگز | که ریزد قطره اشکی بر او از چشم گریانش | |
مگو در روضهاش شمع و چراغی نیست، میبینم | که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش | |
به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را | که مانده روی زخم سینه جای سم اسبانش | |
اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را | نشان تشنگی پیداست بر لبهای عطشانش | |
دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا | کف پا شد چو دل مجروح از خار مغیلانش | |
دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش | نهان با پیکرش در خاک شد غمهای پنهانش | |
بود در شعلۀ جانسوز نظم میثمش پیدا | غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش |