تو کیستی که گرفتی به هر دلی وطنی | | که نه در انجمنی نه برون ز انجمنی |
جگر خراش عقیقی خراش بر جگری | | سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی |
به هر صدف گهری و به هر گهر چمنی | | که در نظر مه و منظور چشم مرد و زنی |
محمدی نه علی نه حسن نه پس تو که یی | | تویی حسین که بویت وزد به هر چمنی |
به بوی، همچو محمد به خوی همچو علی | | بدین مظهر داور به خلق چون حسنی |
تو آن حسین غریبی که روز عاشورا | | جهان مصالحه کردی به کهنه پیرهنی |
تو آن حسین وحیدی که زد لبان تو را | | یزید چوب همی گفت خوش لب و دهنی |
تو آن حسین شهیدی که در کنار فرات | | شدی شهید و نکردی ز آب تر دهنی |
تو آن حسین غریبی که زیر خنجر شمر | | به فکر درد و غم شیعیان خویشتنی |
بلی بلی تو همانی که روز عاشورا | | دو صد مجادله کردی نبرده یک کفنی |
تو آن حسین غریبی که خانۀ خولی | | سرت میان تنور و جداست از بدنی |
خموش ناصردین شو که زینب مضطَر | | بگفت نیست به دوران ستم کشی چو منی |