آتش عشقم بسوخت خرقه طامات را | | سیل جنون در ربود رخت عبادات را |
مسئله عشق نیست درخور شرح و بیان | | به که به یکسو نهند لفظ و عبارات را |
دامن خلوت ز دست کی دهد آن کو که یافت | | در دل شبهای تار ذوق مناجات را |
هر نفسم چنگ و نی از تو پیامی دهد | | پی نبرد هر کسی رمز اشارات را |
جای دهید امشبم مسجدیان تا سحر | | مستم و گم کردهام راه خرابات را |
دوش تفرجکنان خوش ز حرم تا به دیر | | رفتم و کردم تمام سیر مقامات را |
غیر خیالات نیست عالم و ما کردهایم | | از دم پیر مغان رفع خیالات را |
خاکنشینان عشق بی مدد جبرئیل | | هر نفسی میکنند سیر سماوات را |
بر سر بازار عشق کس نخرد ای عزیز | | از تو به یک جو هزار کشف و کرامات را |
وحدت از این پس مده دامن رندان ز دست | | صرف خرابات کن جمله اوقات را |