از بام و در کعبه به گردون رسد آواز

از ویکی تراث

{

از بام و در کعبه به گردون رسد آواز از
غلامرضا سازگار


بخشی از مجموعه اشعار نخل میثم
از بام و در کعبه به گردون رسد آوازکامشب در رحمت به سماوات شده باز
بت های حرم در حرم افتاده به سجدهارواح رسل راست هزاران پر پرواز
کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر مکه شده زیبا دل افروز و سرافراز
جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت امشب به سماوات کند خاک زمین ناز
از ریگ روان گشته روان چشمه ی توحید یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز
دشت و در و بحر و برو، جن و بشر و حور در مدح محمد همه گشتند هم آواز
هر ذره ی کوچک شده یک مهر جهان تاب هر قطره ی ناچیز چو دریا کند اعجاز
جبرئیل سر شاخه ی طوبی چو قناری در وصف محمد لب خود باز کند باز
جبرئیل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟ جایی که خداوند به قرآن کند آغاز
خوبان دو عالم همه حیران محمد یک حرف ز مدحش شده ما کان محمد


این است که برتر بود از وهم کمالش جز ذات الهی همه مبهوت جلالش
رضوان شده دلداده ی مقداد و ابوذر فردوس بود سائل درگاه بلالش
والله قسم نیست عجب گر لب دشمن چون دوست ز هم بشکفد از خلق و خصالش
هرگز به نمازی نخورد مهر قبولی هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش
بی رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش
یوسف ببرد حسن خود از یادگر او را یک منظره در خاطره افتد ز خیالش
این است همان مهر درخشنده که تا حشر یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش
گل سبز شود از جگر شعله ی آتش در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش
چون ذات خدای ازلی لیس کمثله باید که بخوانیم فراتر زمثالش
ایجاد بود قبضه ای از خاک محمد افلاک بود بسته به لولاک محمد


ای جان جهان بسته به یک نیم نگاهت دل گشته چو گل سبز به خاک سر راهت
هم بام فلک پایگه قدر و جلالت هم چشم ملک خاک قدم های سپاهت
عیسی به شمیم نفست روح گرفته دل بسته دو صد یوسف صدیق به چاهت
دل های خدایی همه چون گوی به چوگان ارواح مکرم همه درمانده ی جاهت
از عرش خداوند الی فرش، به هر آن هستند همه عالم خلقت به پناهت
دائم صلوات از طرف خالق و خلقت بر روی سفید تو و بر خال سیاهت
زیباتر و بالاتری از آنکه به بیتی تشبیه به خورشید کنم یا که به ماهت
سوگند به چشمت که رسولان الهی هستند به محشر همه مشتاق نگاهت
زیبد که کند ناز به گلخانه ی جنت خاری که شود سبز در اطراف گیاهت
این نیست مقام تو که آدم به تو نازد عالم به تو خلاق دو عالم به تو نازد


صد شکر که عمری ز تو گفتیم و شنیدیم هر سو نگریدیم گل روی تو دیدیم
هرجا که نشستیم به بام تو نشستیم هر سو که پریدیم به بام تو پریدیم
عطر تو پراکنده شد از هر نفس ما هر گه به سر زلف سخن شانه کشیدیم
ز آن روز که گشتیم ز مادر متولد از ماذنه ها روز و شب اسم تو شنیدیم
مرگی که به پای تو بود زندگی ماست ماییم که در موج عزا عید سعیدیم
تا بودن ما نام محمد به لب ماست روزی که نبودیم به احمد گرویدیم
آب و گل ما را که سرشتند ز آغاز آغوش گشودیم وصالش طلبیدیم
ز آن باده که در سوره ی زیبای محمد اوصاف ورا گفته خداوند چشیدیم
آن باده که از ساغر فیض ازلی بود سرچشمه ی آن کوثر و ساقیش علی بود
روزی که عدم بود و عدم بود و عدم بود نه ارض و سما بود نه لوح و نه قلم بود
تسبیح خدا در نفس پاک محمد لب های علی هم سخن ذات قدم بود
روزی که گل آدم خاکی بسرشتند آدم به تولای علی صاحب دم بود
از خاک قدم های علی کعبه بنا شد او را نتوان گفت که نوزاد حرم بود
روزی که کرم بود دُری در صدف غیب والله علی قبله ی ارباب کرم بود
بر قلب علی علم خدا از دل احمد چون سیل خروشنده روان در دل یم بود
در بین رسولان که به عالم علم استند نام نبی و نام علی هر دو علم بود
در جوف نبی دید نبی حمد خداوند با نعت وی و مدح علی ذکر صنم بود
بالله تجلای نبی مطلع الانوار والله تولای علی فوق نعم بود
خلقت چو خدا خالق بخشنده ندارد خالق چو نبی و چو علی بنده ندارد


از خالق دادار بپرسید علی کیست از احمد مختار بپرسید علی کیست
جز شخص علی شخص علی را نشناسد از حیدر حرار بپرسید علی کیست
شمشیر به دشمن دهد و شیر به قاتل از قاتل خونخوار بپرسید علی کیست
با دار بلا انس بگیرید و در آن حال از میثم تمار بپرسید علی کیست
در غزوه ی بدر و احد و خیبر و احزاب از تیغ شرربار بپرسید علی کیست
از نخله ی خرما و در و دشت و بیابان از چاه و شب تار بپرسید علی کیست
از حجر و سعید ابن جبیر و ز ابوذر از مالک و عمار بپرسید علی کیست
جز فاطمه کس محرم اسرار علی نیست از محرم اسرار بپرسید علی کیست
بگرفت به کف جان و سر و جای نبی خفت از آن همه ایثار بپرسید علی کیست
میثم چه در اوصاف علی گوید و خواند جز حق نتواند نتواند نتواند