الهی سینه ای ده آتش افروز | | در آن سینه دلی وآن دل همه سوز |
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست | | دِلِ افسرده غیر از آب و گل نیست |
دلم پُر شعله گردان، سینه پُر دود | | زبانم کن به گفتن آتش آلود |
کرامت کن درونی دَرد پَروَرد | | دلی در وِی درون دَرد و برون دَرد |
به سوزی ده کلامم را روایی | | کز آن گرمی کند، آتش گدایی |
دلم را داغ عشقی بر جَبین نِه | | زبانم را بیانی آتشین دِه |
سخن کز سوز دل تابی ندارد | | چکد گر آب از او، آبی ندارد |
دلی افسرده دارم سخت بی نور | | چراغی زو به غایت روشنی دور |
بده گرمی دِلِ افسرده ام را | | فروزان کن چراغ مُرده ام را |
ندارد راه فکرم روشنایی | | ز لطفت پَرتُوی دارم گدایی |
اگر لطف تو نَبوَد پَرتو انداز | | کجا فکر و کجا گنجینه ی راز |
زگنج راز در هر کُنجِ سینه | | نهاده خازنِ تو صد دفینه |
ولی لطف تو گر نَبوَد، به صد رنج | | پَشیزی کس نیابد زان همه گنج |
چو در هر کُنج، صد گنجینه داری | | نمی خواهم که نومیدم گذاری |
به راهِ این امیدِ پیچ در پیچ | | مرا لطف تو می باید، دگر هیچ |