امشـب بـه مـلایک خبری تازه رسیده
امشـب بـه مـلایک خبری تازه رسیده | لبخنـد نجـات از نـفس صبـح دمیـده | |
شیطان عوض جامه دل خویش دریده | اوصـاف خـدا از دهـن بت که شنیده | |
یک صبحدم و این همه اعیاد که دیده | اعیاد خدا گشته از ایـن صبح پدیدار |
ای بحـر تجـلا! گهـرت باد مبارک | ای طور نبوت! شجـرت باد مبارک | |
ای مکه! نسیم سحـرت باد مبارک | ای آمنه! قرص قمـرت باد مبارک | |
میلاد گرامـی پسـرت باد مبارک | دامان تو تا حشر بود مطلع الانوار | |
ای گمشدگان! گمشدگان! راهبر آمد | در عرصـۀ بیدادگـری، دادگـر آمد | |
تکبیر بگویید که هجران به سر آمد | تهلیـل برآریـد کــه پیغامبـر آمد | |
پیغامبـر از بهـر نجـات بشـر آمد | آمد به جهان قافله را قافله سالار |
توحیـد بـوَد لالۀ بستـان محمد | جبرییل بوَد مرغ گلستان محمد | |
تهلیل بگویید بـه فرمـان محمد | خلقت همه گشتند ثناخوان محمد | |
ذکر همگان آیـۀ مـا کان محمّد | از قول خدای احد قـادر دادار | |
این نـور جمـال ازل، ایـن خالق نور است | این هـم سخن موسی، در وادی طور است | |
این روی صُحُف، صورت زیبای زَبور است | این روح عدالت به محیط زر و زور است | |
این منجی آن دخترک زنده به گور است | این است که گل سبز کند از شررِ نار |
این است کـه او بـود و همه خلق نبودند | این است که با نام خوشش نامه گشودند | |
این است که خیل ملکش سجده نمودند | وصفش همه گفتند و شنیدنـد و سرودند | |
گفتنـد و شنیدنـد و سرودنـد و ستودند | با این همه کردند به عجز سخن، اقرار | |
این است که توحیـد از او نـام گرفته | این است که خورشید از او وام گرفته | |
این است که از روح بشـر، دام گرفته | این است که دل از دمش آرام گرفته | |
این است که از دست خدا جام گرفته | سر تا قدم از علم الهی شده سرشار |
ای جـان همـه عالــم و آدم بـه فدایت | ای هستیِ هستی کمی از لطف و عطایت | |
گلبوسـۀ فـردوس، بــه خاک کف پایت | روییـده مسیـح از نـفس روحْ فـزایت | |
کـار ملـک و ذکـر خداونــد، ثنـایت | این ذکر الهی است که دائم شده تکرار | |
ای چرخ کهن خاک ره طفل صغیرت | روشنگـر بــزم ازلـی روی منیـرت | |
تـا حشـر، بزرگـان جهانند حقیـرت | حتی به جنـان اهـل بهشتند فقیرت | |
پیغامبـران یکسـره بودنـد بشیرت | پیوسته نمودند به آقاییات اقرار |
اوصاف تو چون وصف خدا فوق حساب است | قرآن تـو را سلطـه بـر ایـن چـار کتاب است | |
حب تو ثواب است، ثـواب است، ثـواب است | بغض تو عقاب است، عقاب است، عقاب است | |
تـو آب حیاتـی و جهان بی تو سراب است | تو مهری و روز همه بیتوست شب تار | |
ما امّت وحـی و تو پیام آور وحیی | تا هست خدایی خـدا، رهبر مایی | |
تو جان همه عالمی و در بر مایی | تو سایۀ لطف ازلی بـر سر مایی | |
تا شام ابد مشعل روشنگـر مایی | بینور تو، توحید محال است، نه دشوار |
بی دست تو حق بر روی کس در نگشاید | بــی دوستی ات حمـد خداونــد نشاید | |
بی حسن تـو یـوسف ز کسی دل نربایـد | بی نــام تـو زنگ غمـی از دل نزدایـد | |
مـدح تـو نـه از «میثم»، از خلق نیاید | گیـرم ز عقیـق همه ریزد دُرِ شهوار |