ای دوای درون خستهدلان | | مرهم سینۀ شکستهدلان |
مرهمی لطف کن که خستهدلم | | مرحمت کن که بس شکستهدلم |
گرچه من سر به سر گنه کردم | | نامۀ خویش را سیه کردم |
تو در این نامۀ سیاه مبین | | کرَم خویش بین، گناه مبین |
با وجود گناهکاریها | | از تو دارم امیدواریها |
زآنکه بر توست اعتماد همه | | ای مراد من و مراد همه |
تو کریمی و بینوای توام | | پادشاهی و من گدای توام |
نی گدایی که این و آن خواهم | | کام دل، آرزوی جان خواهم |
بلکه باشد گداییام دردی | | اشک سرخی و چهرۀ زردی |
تا به راهت ز اهل درد شوم | | برنخیزم، اگر چه گَرد شوم |
چون به خاک اوفتم، به صد خواری | | تو ز خاکم ز لطف برداری |
گرچه در خوردِ آتشم چو شرر | | نظری گر به من رسد چه ضرر |
بس بُوَد اين که سوختم يکبار | | «و قِنا ربّنا عذابَ النّار» |
آتش از چون منی چه افروزد؟ | | بلکه دوزخ ز ننگ من سوزد |
گنهم بخش و طاعتم بپذير | | که همين دارم از قليل و کثير |
در شب تيره چون دهم جان را | | همرهم کن چراغ ايمان را |