باب خود امشب در این ویرانه مهمان می کنم | | زینت دوش نبی را زیب دامان می کنم |
موی من در خردسالی گر پریشان شد چه غم | | عالمی را زین پریشانی پریشان می کنم |
میزبان گردد خجل گر بی خبر مهمان رسد | | عذرخواهی ز تو ای فرخنده مهمان می کنم |
ماه رویت چون به زیر ابر خون پنهان شده | | چهره ات را شستشو با آب چشمان می کنم |
قصدم اینست از جنایات یزید آگه شوی | | ورنه ای بابا رخم را از تو پنهان می کنم |
گر تو کردی کربلا را مرکز عشق و وفا | | منهم این ویرانه را یک شعبه از آن می کنم |
کنج ویران با سپاه اشک و آه خویشتن | | کاخ ظلم خصم را با خاک یکسان می کنم |
این جوابی بود انسانی به آن شاعر که گفت | | عمه جان امشب ز هجر باب افغان می کنم |