بالاتر از بالایی و بالانشینی | | هرچند با ما خاکیان روی زمینی |
شایستۀ وصف زبان کردگاری | | نه درخور توصیفهای این چنینی |
حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست | | قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی |
انگشتر پیروزی دین خدا را | | تو با بهای جان و اموالت نگینی |
طرد تو از سمت قریشیهای مکه | | باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی |
نام تو از لبهای پیغمبر نیفتاد | | در هر کجا همراه ختم المرسلینی |
«مثل فدک نام تو را هم غصب کردند | | تو بهترین مصداق اُم المؤمنینی» |
این روزهای آخر عمر خودت را | | هر روز با یک غصۀ تازه قرینی |
رخسارۀ تو رنگ رفتن را گرفته | | احساس تلخ لحظههای واپسینی |
در چشمهایت اشک حرف درد دارد | | انگار از یک قصّۀ دیگر غمینی |
دلواپس غمهای بیپایان زهرا | | بعد از فراق رحمةٌ للعالمینی |
ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری | | وقتی که آنجا گفت: یا فضّه خذینی |