با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر | اینجا نیا، دیگر نداری خانه در این شهر | |
یادم میآید تا کجاها کیسهای نان را | میبرد آن شبها علی بر شانه در این شهر | |
وقتی تمام مردمانش عاقلاند ای عشق | پیدا نخواهی کرد یک دیوانه در این شهر | |
آواره، گشتم کوچهها را یک یک اما نیست | جز طوعه هرگز قامتی مردانه در این شهر | |
هرکس که روزی نامهٔ یاری برایت داد | شد نیزهدار لشکر بیگانه در این شهر | |
دورت بگردم بادهای شام آوردند | انگار با خود قحطی پروانه در این شهر | |
این نامه از مسلم به دستت میرسد اما | کشتند او را ناجوانمردانه در این شهر |