بر سر سودای دوست گر برود سر زدست

از ویکی تراث

بر سر سودای دوست گر برود سر زدست از
شاطرعباس صبوحی



در قالب غزل

با وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن

موضوع: عرفانی


بر سر سودای دوست گر برود سر زدستپای نخواهم کشید از سر میدان دوست
گر همه عالم شوند دشمن جان و تنشدوست رها کی کند دست ز دامان دوست
من نه به خود گشته ام فتنهٔ آن روی و مویفتنهٔ جان و دل است نرگس فتان دوست
گر به علاج دلم آمده‌ای ای طبیبدرد دلم را بجوی، چاره ز درمان دوست
شیخ بر ایمان من، طعنه اگر زد، چه باککافر شیخیم ما، لیک مسلمان دوست
ذره صفت تا به چرخ، رقص کنان می‌رومگر دهدم پرتوی، مهر درخشان دوست