به رخ ماهی به قد سروی به دل نوری به تن جانی | | خطا گفتم ز من بگذر به از ايني به از آني |
بسان آيت رحمت همه لطفي همه مهري | | بسان عهد برنايي همه شوقي، همه جاني |
همه چشمند در اين ره که ببينند از تو ديداري | | همه گوشند در اين در که آيد از تو فرماني |
براي عالمي چون آفتاب عالم آرايي | | چو گردد نوبت من سخت گير و سست پيماني |
پريشان حالي دل را بپرس از زلف دلبندت | | که بهتر داند احوال پريشان را پريشاني |
چو بينم آشياني، بلبلي، شاخ گلي، گويم: | | خوش آنروزي که ما را هم سري مي بود و ساماني |
به ياد آن گل گمگشته باشد «پارسا» باشد | | اگر ما را تمناي گلي، سير گلستاني |