بود آیا که در صلح و صفا بگشایند
بود آیا که درِ صلح و صفا بگشایند | تا دری هم به مراد دل ما بگشایند | |
یارب از ظلمت زندان شبستان ما را | گو شبی روزنه در صبح و ضیا بگشایند | |
سازِ ذرات همه نغمۀ تسبیح خداس | گر خلایق درِ گوش شنوا بگشایند | |
نای توحید به چنگ آر و دمی دم کآفاق | گوش در نغمۀ آیات خدا بگشایند | |
دردمندان غمت را به تبسم دریاب | تا طبیبانه درِ دار شفا بگشایند | |
چشم درپوش و کرم کن که بدان شکّرخند | در ببندند به درد و به دوا بگشایند | |
عاصیان گر که درِ توبه به عصیان بستند | عاشقانت درِ رحمت به دعا بگشایند | |
از پسِ پرده درِ صدق و صفا میبندند | صحنهسازان که درِ روی و ریا بگشایند | |
دستگیری به نهانی که سخاوتمندان | لب ببندند اگر دست سخا بگشایند | |
شهریارا به نوای نی جانسوز تو گوش | چون توانند، که بیساز صبا بگشایند |