بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت | تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت | |
گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست | آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت | |
در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم | عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت | |
ز آمد شد غم اسرا، در سرای دل | جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت | |
در دشت فتنهخیز که زان سروران، تنی | جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت | |
این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود | دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت |