تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین

از ویکی تراث

ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین

از
صائب تبریزی


ای سواد عنبرین فامت سویدای زمینمغز خاک از نَکهت مشکین لباست خوشه چین
موجه ای از ریگ صحرایت صراط المستقیمرشته ای از تار و پود جامه ات حبل المتین
غنچه پژمرده ای از لاله زارت شمع طورقطره افسرده ای از زمزمت در ثمین
در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضردر حریم قدس یک پروانه ات روح الامین
مصرع برجسته ای دیوان موجودات رااز حجر اینک نشان انتخابت بر جبین
میهمانداری به الوانهای نعمت خلق راچون خلیل الله داری هر طرف صد خوشه چین
طاق ابروی ترا تا دست قدرت نقش بستقامت افلاک خم شد، راست شد پشت زمین
مردم چشم جهان بین سپهر اخضریجای حیرت نیست گر باشد لباست عنبرین
شش جهت چون خانه زنبور پرغوغای توستکهکشان از نوشخند توست جوی انگبین
عالم اسباب را از طاق دل افکنده اینیست نقش بوریا در خانه ات مسند نشین
تا به کف نگرفته بود از سایه ات رطل گراندر کشاکش بود از خمیازه رگ های زمین
با صفای جبهه صاف تو از کم مایگیچون دروغ راست مانندست صبح راستین
آب شوری در قدح داری و از جوش سخامی کنی تکلیف خلق اولین و آخرین
از ثبات مقدم خود عذرخواهی می کنیپای عصیان هر که را لغزید از اهل زمین
روی عالم را ز برگ لاله داری سُرخ‌ترگر چه خود چون داغ می پوشی لباس عنبرین
بوسه در یاقوت خوبان دارد آتش زیر پابر امیدِ آن که خدّام ترا بوسد زمین
گرد فانوس تو گشتن کار هر پروانه نیستنقش دیوارست اینجا شهپر روح الامین
تا ز دامنگیریت کوته نماند هیچ دستمی کشی چون پرتو خورشید دامن بر زمین
هر گنهکاری که زد بر دامن پاک تو دستگَرد عصیان پاک کردی از رخش با آستین
ساغر لبریز رحمت را تو زمزم کرده ایچون به رحمت ننگری در سینه های آتشین؟
تا به روی خاک تردامن نیفتد سایه اتپهن سازد هر سحر خورشید دامن بر زمین
تا شبستان فنا جایی ناستد چون شررگر به روی آتش دوزخ فشانی آستین
انبیا چندین چه می کوشند در تعمیر تو؟گنج رحمت نیست گر در زیر دیوارت دفین
در هوای حسن شورانگیز آب زمزمتجمله از سر رفت دیگ مغزهای آتشین
نیستی گر مهردار رحمت پروردگارچون نگین بهر چه داری این سیاهی بر جبین؟
هست اسماعیل یک قربانی لاغر تراکز نم خونش نکردی لاله گون روی زمین
گر زبان ناود‌دانت چون قلم می‌داشت شقپاک می شد از غبار معصیت روی زمین
تا در تکلیف بر روی جهان واکرده ایدر پسِ در مانده است از شرم، فردوس برین
در حریم جنت آسای تو اهل دید رادر نظر می آید از هر شمع جوی انگبین
ناودان گوهر افشانت ز رحمت آیه ای استاز حریم لطف نازل گشته در شان زمین
گر نِه‌ای روشنگر آیینه دلها، چراجامه و دست و رخت پیوسته باشد عنبرین؟
ایمنند از آتشِ دوزخ پرستاران توحق گزاری شیوه توست ای بهشتِ هشتمین
غفلت و نسیان ندارد بر مقیمان تو دستبرنچیند دانه ای بی ذکر، مرغی از زمین
هیچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدنچون در رحمت نداری گر چه دربان در کمین
می زنی یک ماه دامن بر میان در عرض سالمی دهی سامان کار اولین و آخرین
هیچ تعریفی ترا زین بِه نمی دانم که شددر تو پیدا گوهر پاک امیرالمؤمنین
بهترین خلق بعد از بهترینِ انبیاابن عم مصطفی داماد خیرالمرسلین
تا ابد چون طفلِ بی مادر به خاک افتاده بودذوالفقار او نمی برّید اگر نافِ زمین
خانه زنبور دل بی شهدِ ایمان مانده بودگر نمی شد باعث تعمیر او یعسوبِ دین
تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمانتا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین
در زمان رحمت سرشار عصیان سوز تومد آهی می کشد گاهی کرام الکاتبین
نقطه بسم اللهی فرقان موجودات رادر سواد توست علم اولین و آخرین
شهپرِ رحمت بود هر حرفی از نام علیاین دو شهپر برد عیسی را به چرخ چارمین
سرفراز از اول نام تو عرش ذوالجلالروشن از خورشید رویت نرگس عین الیقین
چون لباس کعبه بر اندام بت، زیبنده نیستجز تو بر شخص دگر نام امیرالمؤمنین