جبین بر زخم و رخسارت به خون بخشیده زیبایی | | غبـار از عـارضت شستم ولی با اشک تنهایی |
لبت از تشنگی چون شیشه قلبم ترک خورده | | عجب دارم که چشمت باز هم مانده است دریایی |
لوای صبر بر دوش و سرشک سرخ در چشمم | | کنم جـای عمـو بـر تـو علمـداری و سقایی |
چراغم دل، غذایم گریه زلفم فرش و سر مهمان | | تعـالی الله از این مهمانی و از ایـن پـذیرایی |
نمیگویم چه شد بر دخترت آنقدر میگویم | | که جسمم زینبی گردیده رویم گشته زهرایی |
ببر ای باغبان امشب گل خود را به همراهت | | کـه پـامال خزان گردیده در فصل شکوفایی |
به خود گفتم طواف آرم به دورت، لیک معذورم | | نه چشمم راست بینایی، نه پایم را توانایی |
توانـایی پایـم بـا دویـدن رفت از دستم | | نوازشهای شمر از دیدهام بگرفته بینایی |
زهجرانت نخوابیدم ولی ممنونم از زینب | | که بالای سرم بـا نام تو میگفت لالایی |
به روز حشر چون بخشد خدا او را به مولایش | | گناه میثم و عفو خدا باشد تماشایی |