خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست | فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست | |
حشمت اَر میطلبی، خدمت درویشان کن | نیست بالاتر از این، گر به جهان جاهی هست | |
ما گدایان در میکده، شهبازانیم | سایهٔ عزت ما بر سر هر شاهی هست | |
ما در آیینهٔ دل نور خدا را دیدیم | آزمودم که ز هر دل به خدا راهی هست | |
هر کجا نور بُوَد، چشمۀ خورشید آنجاست | هرکجا پرتو مهتاب بُوَد، ماهی هست | |
از چه مجنون به سراپردۀ لیلی نرسید | که به صحرای جنون خیمه و خرگاهی هست | |
از خدا، عذر خطا خواه که پیش کرمش | گر گناه تو بُوَد کوه، کم از کاهی هست | |
ره نبردیم ریاضی به سراپردهٔ غیب | در نبستند که چون میکده درگاهی هست |