در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد
شرط محبت است بهجز غم نداشتن | آرام جان و خاطر خرم نداشتن | |
از غیر دوست روی نمودن به سوی دوست | الا خدای در همه عالم نداشتن | |
گر سر به یک اشارۀ ابرو طلب کند | سر دادن و در ابروی خود خم نداشتن | |
معشوق اگر دو دیده پر از خون پسنددش | عاشق بهجز سرشک دمادم نداشتن | |
گر کام تلخ و لخت جگر خواهد از کسی | در کاسه جای شهد بهجز سم نداشتن | |
زانسان که خورد سودۀ الماس مجتبی | درهم نکرد روی خود، اهلاً و مرحبا | |
در تاب رفت و تشت به بر خواند و ناله کرد | آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد | |
خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت | خود را تهی ز خون دل چند ساله کرد | |
نبود عجب که خون جگر ریخت در قدح | عمریش روزگار همین در پیاله کرد | |
نتوان نوشت قصۀ درد دلش تمام | ورنه توان ز غصه هزاران رساله کرد | |
آه از دل مدینه به هفت آسمان گذشت | آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت | |
از چیست یا رسول که بر خوان ابتلا | گردون تو را و آل تو را میزند صلا | |
ای عرش گوشواره مگر گم نمودهای | زیرا که گه به یثربی و گه به کربلا | |
طوفان نوح پیش وی از قطره کمتر است | گو کائنات جمله بگریند برملا | |
ذکر مصیبت شهدا چند میکنی | آتش زدی به جان و دل مرد و زن، دلا | |
بس کن دمی ز تعزیه، مدح نبی سرای | چون اصل این طریقه بکا باشد و ولا | |
مدح نبی سرای که بیمدحت رسول | خدمت نشد ستوده و طاعت نشد قبول |