در سرم پیچیده باری های و هوی کربلا
در سرم پیچیده باری های و هوی کربلا | میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا | |
میروم افتان و خیزان، از دل بنبستها | جادهای پیدا کنم تا جستوجوی کربلا | |
تشنگی میبارد از ابرِ سترون، میروم | تا بنوشم جرعه آبی از سبوی کربلا | |
ترسم این بیراههها با خویش مشغولم کنند | «بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا» | |
من نمیدانم کیام یا از کجایم، هر چه هست | آبرو میآورم از خاک کوی کربلا | |
مانده در گوشم صدای پای «هل من ناصر»ی | خواهم اکنون تا شوم لبیکگوی کربلا | |
بغض تاریخم، نباید در خودم ویران شوم | باید آوازی بخوانم با گلوی کربلا | |
در سرم شوری دگر برپاست، شمشیرم کجاست؟ | «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» |